جدول جو
جدول جو

معنی آب پشت - جستجوی لغت در جدول جو

آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد هنگام جماع یا استمنا خارج می شود، منی
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
فرهنگ فارسی عمید
آب پشت
(بِ پُ)
نطفه. منی. آب مردی:
آب رخ زآب پشت بگریزد
کآب پشت آب رویها ریزد.
سنائی
لغت نامه دهخدا
آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد در موقع جماع بیرون آید
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
فرهنگ لغت هوشیار
آب پشت
((بِ پُ))
منی، آب مرد
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس پشت
تصویر پس پشت
پشت سر، عقب سر، دنبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب خست
تصویر آب خست
ویژگی میوۀ ترش شده و فاسد
فرهنگ فارسی عمید
دو تن که به پشتیبانی هم کاری انجام بدهند یا از یکدیگر پشتیبانی کنند، یار، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب پاشی
تصویر آب پاشی
شغل و عمل آب پاش، پاشیدن آب بر زمین و باغچه و گل یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سخت
تصویر آب سخت
آبی که مواد معدنی در آن بسیار باشد و صابون در آن خوب کف نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبگوشت
تصویر آبگوشت
خوراک آبدار که با گوشت و نخود و لوبیا تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که با آن دست وروی خود را بشویند، برای مثال هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی - ۳۶۹)، وضو، شستشو پس از قضای حاجت، طهارت، مستراح، چابک و ماهر و استاد در کار
فرهنگ فارسی عمید
(پَ سِ پُ)
عقب. دنبال. پشت سر. عقب سر. در عقب. ظهری ّ. (مهذب الاسماء) : مروان را سپاه صدوپنجاه هزار تمام شد و با سپاه اندر تعبیه همیرفت تا به شهرستان سمندر آنکه ملک خزران آنجا نشستی و خاقان بگریخت و مروان از آنجا برگذشت و آن شهر را پس پشت خویش کرد و به رود سقلاب فرود آمد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
پس پشت لشکر به نستور داد
چراغ سپهدار فرخ نژاد.
دقیقی.
همی تاخت تا پیش آن کاخ اسب
پس پشت او بود ایزد گشسب.
فردوسی.
پس پشت او چند از ایرانیان
به پیکار آن گرگ بسته میان.
فردوسی.
پس پشتشان ژنده پیلان مست
همی کوفتند آن سپه را بدست.
فردوسی.
سپاهی کشیدند بر چار میل
پس پشت گردان و در پیش پیل.
فردوسی.
پس پشت و پیش اندر آزادگان
بشد تیز تا آذر آبادگان.
فردوسی.
نگه کرد خسرو پس پشت خویش
از آن چار، بهرام را دید پیش.
فردوسی.
غلامی پدید آمدی خوب روی
سپاهی گران از پس پشت اوی.
فردوسی.
بدست اندرون نیزۀ جان ستان
پس پشت خود کرد آنگه سنان.
فردوسی.
پس پشت گودرز گستهم بود
که فرزند بیدار گژدهم بود.
فردوسی.
سپاهی پس پشت او نیزه دار
سپهبد بکردار شیر شکار.
فردوسی.
شهنشاه نوذر پس پشت اوی
جهانی سراسر پر از گفتگوی.
فردوسی.
برفتند سوی سیاوش گرد
پس پشت و پیشش سپه بود گرد.
فردوسی.
بیاید پس آن فرخ اسفندیار
سپاه از پس پشت و یزدانش یار.
فردوسی.
به پیش سپه رستم پهلوان
پس پشت او سرکشان و گوان.
فردوسی.
پس پشت پنجه هزار از یلان
پیاده همه تنگ بسته میان.
فردوسی.
وزانجا بیامد سوی طیسفون
سپاهی پس پشت و پیش اندرون.
فردوسی.
پس پشت لشکر گیومرث شاه
نبیره به پیش اندرون با سپاه.
فردوسی.
سپه سازی و ساز جنگ آوری
که اکنون دگرگونه شد داوری
که بختش پس پشت او درنشست
از این تاختن باد ماند بدست.
فردوسی.
کنیزک پس پشت ناهید شست
از آن هر یکی جام زرین بدست.
فردوسی.
دگر پیشتر کشته و خسته بود
پس پشتشان نیزه پیوسته بود.
فردوسی.
بدام آیدش ناسگالیده میش
پلنگ از پس پشت و صیاد پیش.
فردوسی.
پس پشت گرسیوز کینه خواه
که دارد سپه را ز دشمن نگاه.
فردوسی.
کشیدند لشکر بدشت نبرد
الانان دریا پس پشت کرد.
فردوسی.
به پیش اندرون کاویانی درفش
پس پشت گردای زرینه کفش.
فردوسی.
برون رفت تازان بمانند گرد
درفشی پس پشت او لاژورد.
فردوسی.
پس پشت او اندر آمد چو گرد
سنان بر کمربند او راست کرد.
فردوسی.
یکی مؤبدی طوس یل را بخواند
پس پشت تو گفت لشکر نماند.
فردوسی.
به پیش اندرون خون همی ریختند
یلان از پس پشت بگریختند.
فردوسی.
دلیران ایران پس پشت او
بکینه دل آکنده و جنگجوی.
فردوسی.
فریبرز را داد پس میمنه
پس پشت لشکر هجیر و بنه.
فردوسی.
درفشی درفشان پس پشت اوی
یکی کابلی تیغ در مشت اوی.
فردوسی.
وزان روی کندر سوی میمنه
پیاده پس پشت او با بنه.
فردوسی.
پس پشت شاه اندر ایرانیان
یکایک بکردار شیر ژیان.
فردوسی.
پس پشت شاه اندر ایرانیان
دلیران و هر یک چو شیر ژیان.
فردوسی.
نهادند بر گردنش پالهنگ
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ.
فردوسی.
دو دست از پس پشت بستش چو سنگ
گره زد بگردنش بر پالهنگ.
فردوسی.
یکی گرگ پیکر درفش سیاه
پس پشت گیو اندرون با سپاه.
فردوسی.
هزاران پس پشت او سرفراز
عنان دار با نیزه های دراز.
فردوسی.
پس پشت شیدوش بد با درفش
زمین گشته زان شیر پیکر بنفش.
فردوسی.
درفش از پس پشت آن شیر (گودرز) بود
که جنگش بگرز و بشمشیر بود.
فردوسی.
سواران ترکان پس پشت طوس
روان پر ز کین و زبان پرفسوس.
فردوسی.
همی گرز بارید گفتی ز ابر
پس پشت پرجوشن و خود و گبر.
فردوسی.
شهنشاه نوذر پس پشت اوی
جهانی سراسر پر از گفت و گوی.
فردوسی.
دمان از پس پشت پیکر همای
همی رفت چون کوه رفته ز جای.
فردوسی.
پس پشتشان زال با کیقباد
بیکدست آتش بیکدست باد.
فردوسی.
دوان بیژن اندر پس پشت اوی
یکی تیغ برّنده در مشت اوی.
فردوسی.
یلان با فریبرز کاوس شاه
درفش از پس پشت در قلبگاه.
فردوسی.
پس پشت و دست چپ و دست راست
همیرفت با او از آنسو که خواست.
فردوسی.
همه کوه یکسر سپاه است و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس.
فردوسی.
بیکروی گودرز و یکروی طوس
پس پشت او پیل با بوق و کوس.
فردوسی.
پس پشت ایشان سواران جنگ
بیاکنده ترکش به تیر خدنگ.
فردوسی.
سپاهی کشیدند بر چار میل
پس پشت گردان و از پیش پیل.
فردوسی.
سپاه اندر آمد پس پشت پیل
زمین شد بکردار دریای نیل.
فردوسی.
پس پشت او اندر آمد سپاه
ستاره شد از پر و پیکان سیاه.
فردوسی.
تلی بود خرّم یکی جایگاه
پس پشت آن رنج دیده سپاه.
فردوسی.
سپه دید چون کوه آهن روان
همه سر پر از گرد و تیره روان
پس پشت گردان درفشان درفش
بگرد اندرون سرخ و زرد و بنفش.
فردوسی.
ز ترکان بسی در پس پشت اوی
یکی کابلی تیغ در مشت اوی.
فردوسی.
چو بر لشکر ترک بر حمله برد
پس پشت او خود نماند ایچ گرد.
فردوسی.
به پیش سپاه اندرون بوق و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس.
فردوسی.
سپاه از پس پشت و گردان ز پیش
نهاده بکف بر، همه جان خویش.
فردوسی.
پس پشتشان رستم گرزدار
دو فرسنگ برسان ابر بهار.
فردوسی.
تهمتن برانگیخت رخش از شتاب
پس پشت جنگ آور افراسیاب.
فردوسی.
پس پشت او پور گشوادبود
که با جوشن و گرز پولاد بود.
فردوسی.
پس پشت او را نگه داشته
همی نیزه از میغبگذاشته.
فردوسی.
به آئین پس پشت لشکر چو کوه
همی رفت گودرز خود با گروه.
فردوسی.
پس پشتش اندر سپاهی گران
همه نیزه داران و جوشن وران.
فردوسی.
بگرد اندرش خیمه ز اندازه بیش
پس پشت پیلان و شیران به پیش.
فردوسی.
عماری بماه نو آراسته
پس پشت او اندرون خواسته.
فردوسی.
پس پشتشان ژنده پیلان مست
همی کوفتند آن سپه را بدست.
فردوسی.
پس پشتش اندر یکی حصن بود
برآورده سر تا بچرخ کبود.
فردوسی.
نبینی مرا جز بروز نبرد
درفشی پس پشت من لاجورد.
فردوسی.
قباد از پس پشت پیروز شاه
همیراند چون باد لشکر براه.
فردوسی.
پس پشت بد شارسان هری
به پیش اندرون تیغزن لشکری.
فردوسی.
پس پشت ایشان یلان سینه بود
سپاهی که در جنگ دیرینه بود.
فردوسی.
که من بی گمانم که پیران بجنگ
بیاید پس پشتمان بیدرنگ.
فردوسی.
بدینسان همی تاخت فرسنگ سی
پس پشت او قارن پارسی.
فردوسی.
ز هر سوسپه بازچید اردشیر
پس پشت او بد یکی آبگیر.
فردوسی.
چو بهرام یل گشت بی توش و تاو
پس پشت او اندرآمد تژاو.
فردوسی.
امیربدین خبر سخت شاد شد که شغل دلی از پس پشت برخاست. (تاریخ بیهقی ص 441). و چنین میگویند که سه جای کمین سوی بنه و ساقه ساخته است که از لب رود درآیند و از پس پشت مشغولی دهند. (تاریخ بیهقی ص 351). و زن و بچه... گسیل میکردند بحصاری قوی و حصین که داشتند در پس پشت. (تاریخ بیهقی). حسن (بصری) مریدی داشت که هرگاه کی آیتی از قرآن بشنودی خویشتن را بر زمین زدی یکبار بدو گفت ای مرد اگر اینچ میکنی توانی که نکنی پس آتش نیستی در معاملۀ جمله عمر خود زدی و اگر نتوانی که نکنی ما را به ده منزل از پس پشت بگذاشتی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 1 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه شهرستان سراوان در جنوب شرقی سراوان و محدود است از شمال به دهستانهای کوهک و اسفندک، از شرق و جنوب به مرز پاکستان، از غرب به بخش سیب سواران. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ذرت، خرما و لبنیات است. این دهستان از 52 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 5500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب چشم
تصویر آب چشم
اشک سرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خشک
تصویر آب خشک
شیشه آبگینه، بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که به پشتیبانی هم کاری را از پیش برند یااز یکدیگر حمایت کنند یار یاور: نه هم پشتی که پشتم گرم دارد نه بختی کزغریبان شرم دارم. (گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که با فاصله از افراد نوع خود روییده باشد مقابل پر پشت: موی کم پشت، کم مایه مقابل پر پشت، قلم مویی که نوک آن بلند باشد قلم نیزه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبگوشت
تصویر آبگوشت
طعامی که از گوشت و نخود و لوبیا و غیره پزند و آن شامل انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب رفت
تصویر آب رفت
سنگی که در جریان آب به طول زمان سائیده ولغزان شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که بعد از طعام برای شستشوی دست و دهان به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب چشی
تصویر آب چشی
غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی بکودک دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس پشت
تصویر پس پشت
عقب، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پاش
تصویر آب پاش
آوندی که بدان بر گل وچمن آب پاشند، آب پاچ
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیدن آب با آب پاش و مانند آن بر زمین و باغچه و جز آن. عمل آب پاشیدن بر گل
فرهنگ لغت هوشیار
که نزدیک هم روییده باشد انبوه فراوان متراکم مقابل کم پشت: موی پر پشت. یا باران پرپشت. که بسیار و فراوان بارد، پر مایه مقابل کم پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب عشرت
تصویر آب عشرت
آب طرب شراب انگوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبگوشت
تصویر آبگوشت
از غذاهای اصیل ایرانی است، خوراکی رقیق که از پختن گوشت و پیاز و سیب زمینی و حبوبات درست می شود که در دو مرحله می خورند اول آب آن را با تکه های نان مخلوط نموده، می خورند (ترید) و بقیه مواد را کاملا کوبیده با نان و چاشنی مانند ترشی و سبزی خوردن م
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
((دَ))
آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند، وضو
به آب دست خرج دادن: کنایه از مایه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب خشک
تصویر آب خشک
((بِ خُ))
شیشه، آبگینه، بلور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب چشی
تصویر آب چشی
((بْ. چِ یا چَ))
غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی به کودک دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب چشم
تصویر آب چشم
((بِ چَ))
اشک، سرشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پاش
تصویر آب پاش
آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم پشت
تصویر هم پشت
((~. پُ))
متحد، پشتیبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب رفت
تصویر آب رفت
آلوویون
فرهنگ واژه فارسی سره
دره ای در منطقه ی کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی